.
صفحه اصلي آرشيو جستجو پيوند ها تماس با ما
 
آخرین عناوین
امان از اين دلتنگي ها...يادش بخير!
عليرضا سعيدي كياسري
امان از اين دلتنگي ها...يادش بخير!

واپسين روزهاي اسفند كه شميم روح انگيز بهار طراوت بخش جان ميشه،يكان يكان آدماي دور و برمون ذوق و شوق عيد نوروز دارن و در تب و تاب سال نو، توي پوست خودشون نمي گنجن.اما نميدونم چرا من دلم مي گيره و اونقدر احساس دلتنگي مي كنم كه يه وقتايي بغض بدجوري امونمو مي بُرّه...

يادش بخير... سوز سرماي زمستون رو حس نمي كرديم كه انگار آسمون "كوتِر" پر مي كرد، چوخاي پدر بزرگ تن پوشمون بود و "پِشته زيك" مادربزرگ خوراكمون .ده تا آدم برفي هم مي ساختيم قد خودمون بي دستكش و بي جوراب.
آتيش چهارشنبه سوري رو با پشته هيزمي به راه مي كرديم كه "نِماشون سَر" با بچه هاي محله از "كَل ِپشت" جمع كرده بوديم.بوي دود چوب خيس و "بَل" زدن شعله هاي زرد و سرخ ، با "وَنگ و وا"ي پريدن از روي آتيش و "چَكّه سِما" توي كوچه پس كوچه هاي هاي كاهگلي معجوني بود از شور و نشاط و طراوت....
هنوز ترشي مزه "گزنه آش" چهارشنبه آخر سال زير زبونمه و لحظه لحظه سوزش دستام موقع گزنه چيني از "چشمه مَل مَلي" كه داروي شفابخش اون "پَيلِم" زدن بود جلوي چشمامه.عجبا وقتي "گَت و خُورد" همسايه و دارسايه ده تا "رويي تاس" هم گزنه آش از اون "سيو بَركَل" مي خوردن باز تمومي نداشت.
روزاي آخر سال هر چي بشقاب و كاسه و شيشه مربا و آبليمو دور و برمون بود رو جمع مي كرديم توش گندم مي ريختيم تا با شكل و فرم مختلف سبزه عيد درست كنيم.هر صبح كه از خواب بيدار مي شديم قبل از هر كاري به سبزه ها سر مي زديم كه چه اندازه بزرگتر شدند.مثل جونمون از از سبزه ها مراقبت مي كرديم تا خراب نشن و اين گوش تا اون گوش "پيش َلمپا"ي بزرگ خونه مون بي سبزه باقي نمونه.
چشم به هم مي زدم بعنوان كوچكترين عضو خانواده كه ظاهرا سالهاي گذشته توي خوش قدمي امتحان خوبي پس داده بودم، از سوي پدر محترم به مسئوليت خطير "مادِرمِه" منصوب مي شدم و دقايقي قبل از سال تحويل،خودم رو بيرون از دروازه حياط خونه مي ديدم كه با يه لباس اتو شده شيك و سر و وضع مرتب و كفش دستمال كشيده، توي دستم سيني برنجي دايره اي بود كه مادرم توش قرآن ، سبزه ،آينه، كاسه هاي آب و برنج و سكه گذاشته است.هنوز صداي پدرم توي گوشم هست كه "تا توپ تَش نِدانِه،لِنگ رِ حياط دِلِه نِِهِل".من هم بايد اينقدر صبر مي كردم تا به نشانه سال تحويل،صداي شليك تفنگ دو لول جوازدار همسايه پشتي مون "آقا ايرج" رو بشنوم بعد پامو توي حياط بذارم. يكي از مهمترين دستاوردهاي پست مادرمه شدن،پرداخت عيدي از سوي پدر به من بعنوان نخستين فرد در ميان اعضاي خانواده بود كه اتفاقا با پاداش مادرمه بودن دوبله هم دريافت مي كردم.
عيد برامون دنيايي داشت پر از رنگ و زيبايي و جنب و جوش و شور و شادي و نشاط و خاطره...اون همه ديد و بازديد، فاميل و آشنا،همسايه و دارسايه،دوست و رفيق،گفتن و خنديدن،عيدي دادن و عيدي گرفتن،تعارف و احوال پرسي:"عيد مِواركا،صد سال بِه از اين سالها،هميشه به خِشي، تندِرِست بوشين، مكّه و كربلا مشرف بَواشين انشاالله، پِسر رِ دوماد هاكنين و با عروس عيد بَهيرين"...
امان از اين دلتنگي ها،يادش بخير!


ایمیل مستقیم :‌ info@shomalnews.com
شماره پیامک : 5000592323
 
working();
نظرات خوانندگان :

نا شناس 28 اسفند 1391
آقا علیرضا ، عموجعفر تورا فراموش نکرده ... بیاد اون روزهای زیبا و پر محبت در کنار شما ...
میثم(میانایی) 29 اسفند 1391
ایشالا دیگه دلتنگی به سراغت نیاد. ولی نوشته هات بینظیر بود و یراست ما رو برد به گذشته ی شیرین اما فراموش شده...
داوود 30 اسفند 1391
سعيدي كياسري عزيز، درود بر تو. نوشته ات ما رو برد به روزگاراني كه عشق بود و صميميت و راستي و پاكي...واقعا يادش بخير اون روزا.....

ارسال نظر :
پاسخ به :





نام : پست الکترونیک :
حاصل عبارت روبرو را وارد نمایید :
 
working();

« صفحه اصلي | درباره ما | آرشيو | جستجو | پيوند ها | تماس با ما »
هرگونه نقل و نشر مطالب با ذكر نام شمال نيوز آزاد مي باشد

سامانه آموزش آنلاین ویندی
Page created in 0.066 seconds.